یادداشت 36 مامانی
نازنینم امروز مامانی حسابی خسته شده ... چندتا از کاشیهای حموم و دستشویی باد کرده بود و چند روزی بود که قرار بود کارگر بیاد و درستشون کنه امروز از ساعت 8 صبح اومدن و مشغول کار شدن ... منم آماده باش کنارشون بودم ... وای که چقدر خسته شدم ... مخصوصا که شب قبل هم خواب خوبی نداشتم ... چون بابایی تا نصه شب داشت 90 نگاه میکرد و منم بدون بابایی خوابم نمیبرد ... خلاصه که از صبح بیدار باش بودم و بعدشم که کار کارگرا تموم شد (ساعت ۵ عصر) تموم خونه زندگیمون خاک شده بود ... خوب کنده کاری هم داشتن ... وقتی که کارشون تموم شد و رفتن من موندم و یه دنیا کار !!! اول جارو کشیدم خونه رو ... چ...
نویسنده :
نانا
22:36